شب های بارونی ...
lox-love

 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت : 
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :   

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

 



           
یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 19:37
aliakbar

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به lox-love خوش آمدید.... امیدوارم اینجا لحظات خوبی داشته باشید و بهتون خوش بگذره.... نظر و پیشنهاد یادتون نره هاااااااا
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شب های بارونی و آدرس lox-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 9339
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1